-
-
-
-
-
Par Bonjour.cd.st le 2 Septembre 2012 à 13:40
خیاط خانه مسیو ژوزف
- ... وای ... یه کم آروم تر ... آی ی ی ی ... *
چته بابا ؟ این ادا و اطوار چیه از خودت در میاری ... ؟ *
... دردم اومد یواش ... *
votre commentaire -
Par Bonjour.cd.st le 2 Septembre 2012 à 16:41
شارژ
مهتاب چی شد پس این شارژ ؟ مشتری اومده دوباره -
... آخه نه نه دست خودم که نیست ... -
بمیری ایشاا... که از دست همتون راحت بشم -
دیگه کسی شارژ نمیده .... من چیکار کنم ؟؟ -
....
votre commentaire -
Par Bonjour.cd.st le 2 Juillet 2013 à 15:27
قصه ی هستی
پیرزن ، ساکت و آرام روی صندلی چوبی متحرک کنار نرده های ایوان نشسته بود و لحظه ای چشم از در نیمه باز کوچه برنمی داشت ، حتی رفت و آمدهای زیاد ساکنین خانه هم انحرافی در مسیر دید او ایجاد نمی کرد
....... لبخند معنی داری بر لبان پیرزن نقش بست
1 commentaire